باز باران شهیدان بود و من باز شبهای مریوان بود و من...
باز دیشب برکهها دریا شدند عقدههای ناگشوده وا شدند
خواب دیدم خاک، همبستر نداشت یک نفر میسوخت، خاکستر نداشت
ای غریوتوپها در بهت دشت! آه ای اروند! ای «والفجر هشت»!
فصلهای پیش از اینم ابر داشت بر کویرم بارشی بی صبر داشت
پیش از این ها آسمان گلپوش بود پیش از این ها یار در آغوش بود
ادامه مطلب ...